228

ساخت وبلاگ

آخرین مطالب

امکانات وب

دوباره احساسش میکنم.

اینکه به هر چه سر راهم میرسد، به هر راهی که به فکر می آید مستاصل چنگ می اندازم. چقدر من از این استیصال و بدبختی و چنگ زدن بیرارم. چقدر بدم میآید دوباره احساس کنم آنقدر بدبخت شده ام که برای نجاتم باید هرکاری بکنم. چرا باید این ذلت را به اسم جنگيدن تعریف کنم؟ بدبختی بدبختی است دیکر، حالا هر اسمی میشود روی آن گذاشت. مبارزه، تلاش، تسلیم نشدن هر چه.

زنگ میزنم به هر کسی که میشناسم، شاید راهی باشد. پیغام میدهم، رو می اندازم. زنگ نمیزند بگوید قربانت شوم چه نگرانت کرده؟ میگوید باز چی شده بگو! دوباره همان داستان اتفاقات یهویی مغزت، نشسته ای به یک چیزی فکر کرده ای حالا میخواهی سریع کارها را انجام بدهی، میدانم الان که قطع کنی تا شب یک پیغام بلند بالا مینویسی که چه حرفهاییم ناراحتت کرده.

توی دلم میگویم چه غلطی کردم! چه اشتباهی کردم! کاش پیغام نداده بودم که بیشتر از این تحقیر نمیشدم. چرا باید هر حرفی بشنوم؟ سکوت میکنم، از سکوت کردنم متنفرم، از اینکه توی عصبانیت با بغض حرف بزنم متنفرتر و کفری ترم. به کل رابطه مان نگاه میکنم، به اینکه چند بار دعوا کرده ایم؟ چندتا پیغام بلند بالا فرستاده ام؟ چندبار بهانه گیر شده ام؟ سر و جمع بحث های ما از طرف من به اندازه ی انگشت های دستم نمی رسد! چقدر چرت و پرت میگوید. برو بابا.

بعد قطع میکنم و از اینکه باز دارم تقلا میکنم حالم بد میشود. از اینکه حس ماهی از آب در امده ای را دارم که بین گل و لای خودش را بالا و پایین میکند و دارد جان میدهد اما تا لحظه ی آخر امیدوار است و بعد از ناامیدی چشم انتظار معجزه است متنفرم.

در حقیقت من از این امید بیزارم. این امید آدم را به هر کثافتی میکشاند، با داشتن امید به هز ذلتی که فکرش را کنی میافتی.

از یادداشت های خانم پاپن هایم...
ما را در سایت از یادداشت های خانم پاپن هایم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : papenhaymo بازدید : 106 تاريخ : چهارشنبه 6 مهر 1401 ساعت: 16:44