قربانت شوم، دیگر دنبال هیچ چیز نیستم! چرا فکر میکنی هر چه در این تن فرسوده بگردی قرار است یک چیزی کشف کنی! نه دیگر گذشته. من خودم رضایت داده ام به همین ها که باقی مانده و لذت بردن، بازی کردن با همین باقی مانده ها. مثلا در طول روز موتزارت کوش بدهم، چند ورق کتاب بخوانم، بعد از ظهرها لخ لخ کنان سیگاری بگیرانم و فیلمی به تماشا بنشینم و از سر بی حوصلگی در شبکه های اجتماعی قیمت هر چیزی که خوشم می آید را بی آنکه بخرم بپرسم چون نمی خواهد با تخم چشم فروشنده روبرو شوم! قهوه بنوشم، با آفتاب حال کنم ... در سرم حرف بزنم حرف بزنم حرف بزنم. یک وقت هایی دستی به آشپزی ببرم.
بله عزیز من. بله.
از یادداشت های خانم پاپن هایم...برچسب : نویسنده : papenhaymo بازدید : 11