یکروز صبح از خواب بیدار شدم و انگار که کل زندگی ام را در کیسه زباله گذاشته باشم!
دیدم همه از دست دادنی ها را داده ام، همه ی اعتمادهایم را کرده ام، همه ی عشق هایم را ورزیده ام، همه سگ دو هایم را زده ام ، همه ی خیانت هایم را دیده ام، همه ی خیانت هایم را کرده ام، همه ی کادوهایم را داده ام، همه ی تولدهایم را گرفته ام، همه ی آرزوهایم را کرده ام،همه ی سیگارهایم را کشیده ام، همه گریه هایم را کرده ام و از تمام آنچه که آدمها به آن میگویند زندگی هیچ برایم نمانده. دیدم دیگر به خیلی ها فکر نمیکنم، غصه نمیخورم، درد که میکشم برای کسی ناز نمیکنم، از کسی پول نمیگیرم، رنجیده نمیشوم، بلند بلند از ته دل نمیخندم، به بیماری هایم اهمیتی نمیدهم، برای چاق شدن بی رویه ام نگران نمیشوم، از دیدن دروغ ها و بی احترامی های اطرافیانم آزرده نمیشوم، دلتنگ بودنشان نمیشوم، دوستهایم را نفهمیدم کی ولی از دست داده ام، کتابهایی که خیلی دوست داشتم بخوانم را تا حدودی خوانده ام، آهنگ هایی که باید را تا حدودی شنیده ام، سرماهایم را خورده ام، از چاله ها در آمده به ته چاه ها رفته ام، نا امید شده ام، امیدوار شده ام، باز نا امید شده ام و باز ایستاده ام... ادامه داده ام، پیشنهاد های عجیب غریب شنیده ام و دیدم از تمام آنچیزی که آدم ها به آن میگویند زندگی هیچ برایم نمانده. چیزی در من فرو افتاده، نشست کرده، از بین رفته، سنگ شده، یک فضای خالی از بلند پروازی هایم نسبت به دنیا، حتی نسبت به خدا و شاید نسبت به زندگی و آدمها. حالا دلیل های کمی برای بودن دارم و آدمهای کمی که این را بدانند.
Instagram: metimenevesht
برچسب : نویسنده : papenhaymo بازدید : 11