328

ساخت وبلاگ

آخرین مطالب

امکانات وب

آخرین بار که آمده بود دنبالم، اسفند ماه بود. برای خداحافظی، با هم رفتیم یک کافه ای سمت یوسف آباد نشستیم. من پر از حس های درهم برهم فقط نگاهش میکردم. بیشتر از ناراحتی خسته بودم، دیگر آخرهای راه سرم را تکیه دادم به صندلی ماشین، همه ی جانم سنگینی میکرد. دلم میخواست از این شرایط خلاص شوم. هفتم فروردین که پرواز کردحتی نزدیک هم نبودیم. من حتی راجع به رفتنش نتوانستم با کسی صحبت کنم، ناراحتی لالم کرد. بعد نمیدانستم چه کنم مثل الان که نمی دانم چه کنم. فقط از فکر کردن به او به خودم فرار کردم.

دیروز که جنگ شد پرونده ی خوم را دیگر بسته دیدم. یک سال و یک ماه می گذرد و خبری نیست. حالا هم که وضعیت این است، از ذهنم گذشت چرا بیدار میشوم؟ که چه بشود؟

از یادداشت های خانم پاپن هایم...
ما را در سایت از یادداشت های خانم پاپن هایم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : papenhaymo بازدید : 9 تاريخ : دوشنبه 3 ارديبهشت 1403 ساعت: 16:25