٣٥

ساخت وبلاگ

آخرین مطالب

امکانات وب

مَندي گفت بروم همان دكتري كه ميرود، آسانسور مطب مشكل داشت و آنقدر طبقه رفتم بالا كه ديگر تمام حرفهام يادم رفته بود، دكتر مثل همه ي دكترهاي ديگر بود، حرفهاي من همان حرف ها بود، انگار در اين چند سال هيچ تغييري نه در آنها بوجود آمده نه در من، درباره ي تو هم گفتم، او گفت من براي جنگيدن زيادي در دسترس بودم، در واقع اصلا از اين حرف خوشم نيامد، ادامه داد كه ميروي و جنگيدن هايت را براي كس ديگري ميكني! و خب اوضاع در مورد تو خوب پيش نميرفت! من فقط توانستم بگويم كه اصلا مشكل اصلي تو نيستي و حتي اگر اينكار را هم بكني و حتي اگر زيادي در دسترس بوده ام هم تو باز مرد شريفي هستي. اين را از صميم قلب گفتم و در ذهنم تجسم ميكردم كه هيچكس جز خودم نميتواند مثل فيلم كنستانتين دستش را فرو كند در قفسه ي سينه ام و تمام آن غده هاي سرطانيِ سياه و قير مانند را در بياورد. چرا بايد شما را قرباني ميكردم تا بگويم كه گناه دارم؟ اصلا بحث اين چيزها نيست، قرباني و گناه دارد و اينها نيست. دكتر من را معرفي كرد به دكتر ديگري و مغزم ديگر كم آورد مثل گوشت قرباني همين مانده بروم اينطرف و آنطرف وقت بگيرم تا هزارباره همان حرفها را بزنم و بشنوم! دوباره پله هاي مطب را آمدم پايين، به پولي كه پاي آن اراجيف داده بودم فكر كردم، ميتوانستم با آن سه بار خوشحالي زودگذر و موثرتري داشته باشم، خنده دار است، براي حرف زدن با آدمها هم بايد پول داد. بعد هم مشخص شد دكتر خودم استاد اين دكتر بوده، رسيدم دم درب ساختمان، آفتاب همچنان بود، بوق و فحش و فرياد هم بود، نگاه هاي ظالمانه و عصباني را هم ميديدم، از سوپر ماركت كنار مطب يك نوشيدني آلورا گرفتم و برگشتم خانه. فقط ميتوانم بگويم امروز بابت حرف زدنم به انتخاب خودم اخاذي شدم. 

 

از یادداشت های خانم پاپن هایم...
ما را در سایت از یادداشت های خانم پاپن هایم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : papenhaymo بازدید : 178 تاريخ : سه شنبه 29 آبان 1397 ساعت: 20:05