٣٣

ساخت وبلاگ

آخرین مطالب

امکانات وب

زمين لرزيد، مادرم به حرفهاي نرگس گوش ميداد، خيابان پر از آدم بود، همه در همهمه و ترس غرق بودند، توي ماشين نشسته بودم و ناخن هام گوشت دست هاي مشت كرده ام را به خون انداخت، ساعت نگاهم كرد، تلفن انگار مرده بود. راستش آدم هميشه تنهاست، اما من از هميشه هم تنها تر بودم و آنقدر درد بزرگي بود كه نميتوانستم در برابرش اشك بريزم. آدم هميشه تنهاست.

از یادداشت های خانم پاپن هایم...
ما را در سایت از یادداشت های خانم پاپن هایم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : papenhaymo بازدید : 178 تاريخ : سه شنبه 29 آبان 1397 ساعت: 20:05