31

ساخت وبلاگ

آخرین مطالب

امکانات وب

دیروز به یک مصاحبه رفتم در زعفرانیه، وارد کننده لباس بچه، گهواره و اسباب بازی از ایتالیا بودند. هر لباس از سه و نیم میلیون تومان شروع قیمتش بود و هر گهواره از بیست و هفت میلیون تومان؛ چیزی برابر و هم قیمت ماشینم.

آنوقت دوربینی جلوی رویم گذاشتند که تمام مصاحبه را ضبط میکرد، خیلی مسخره است کار کردن در جایی که رشد دهنده ی سرمایه داری است.

خب در حال حاضر دیگر هیچ چیز مهم نیست، توانستم تمامی سوال ها را با جواب های نامعقول بگذرانم و وقتی برگشتم خانه برای اولین بار حرفی برای گفتن داشتم که با کسی بزنم، مادر و پدرم پرسیدند چه خبر، از کل ماجرا داستانی خنده دار در آوردم که اشک همه جاری میشد و خب باید آدم کاری را انجام بدهد که به آن اعتقاد دارد. 

یک انگشتر طلا خریده ام جایگزین انگشتری که فروخته بودم، فکر نمی کنم در کل آدم فروختن طلا باشم! بچه تر که بودم داشتن یا نداشتن این فلز در زندگی ام نقشی بازی نمیکرد، از یک سنی به بعد مثل کلاغ هر چیز طلایی و سنگ های خوش تراش را علاقمند شدم و تحمل ندارم آنها را بفروشم. یک دستبند یادگاری با مهره های زرشکی رنگ داشتم که قسمتی اش طلا بود با طرح یک پرنده، گل و گیاه، زیاد قرص خورده بودم و احساس میکردم همه چیز خفه ام میکند حتی لباس خوابم، دستبند را قبل از بیهوش شدن در آوردم و خوب به یاد دارم که در ذهنم گذشت این یادگاری عزیز است و باید جای مناسب بگذارمش، بعد از آنکه بیدار شدم هرگز نتوانستم آن را پیدا کنم که مایه ی ناراحتی ام شد و هنوز فکر میکنم آن دستبند جایی منتظر است تا پیدایش کنم، حرف های کسی که آن را برایم خرید به ذهنم می آید که بابت مهره ها و رنگشان چقدر هی رفته بود بیرون سیگار کشیده بود و دوباره برگشته بود. من آن دوست را دیگر ندارم  ولی یادگاری هایش برایم خیلس ارزشمندند و امیدوارم دوباره پیدایش کنم. 

از یادداشت های خانم پاپن هایم...
ما را در سایت از یادداشت های خانم پاپن هایم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : papenhaymo بازدید : 180 تاريخ : سه شنبه 29 آبان 1397 ساعت: 20:05