81

ساخت وبلاگ

آخرین مطالب

امکانات وب

درهوای سرد خانه نشسته ام، بعد از یک روز کاری خسته کننده، آمدم خانه و دیدم پکیج خانه ام خراب شده، پمپش سوخته.

راستش در وضعیت مالی بدی بسر میبرم، وقتی انگشترم را از دستم در می آوردم به همه آدم هایی فکر کردم که در لحظه سختی و تنگی کنارشان بودم، از مادرم گرفته تا دورتر. چرا باید همیشه دنیا نشان بدهد که هیچ وقت هیچ کس پشتم نیست؟ در حدی که بخاطر غر زدن های مادرم مجبور شوم طلاهایم را بفروشم یا نتوانم زنگ بزنم بگویم فلانی پول احتیاج دارم میتوانی کمی کمکم کنی؟ 

نه من هیچ وقت هیچ کس را به راستی نداشته ام، از خانواده ی خیلی ها برایشان حمایتگرتر بوده ام اما حالا وقتی نوبت خودم رسیده هیچکس را نمیبینم و نمی شناسم که بتوانم خواسته ای از او داشته باشم.

دلم آشوب است. غم و نفرت و درد و انزجار همه با هم درونم میلولند. 

امروز، سخت بود، مثل روزی که پایم شکست، مثل ماه هایی که بیکار بودم، مثل وقتی عمل کردم، مثل ماه های بعد از عملم .... امروز هم سخت بود و دلم شکست.

با این حال همینکه میبینم با چیزهایی که دارم هنوز می توانم بی منت زندگی کنم دل میبندم به اینکه شاید فردا بشود کمی آرام شوم. 

پیرمرد طلا فروش وقتی دید برای چه کاری طلایم را می فروشم با حالت خاصی گفت تو عجب دختری هستی! ممنونم، خوشبحال خانواده ات. 

 

از یادداشت های خانم پاپن هایم...
ما را در سایت از یادداشت های خانم پاپن هایم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : papenhaymo بازدید : 179 تاريخ : يکشنبه 1 دی 1398 ساعت: 0:59