108

ساخت وبلاگ

آخرین مطالب

امکانات وب

من به خوشبختي اعتقادی ندارم.

کلید انداختم در را باز کردم، خانه تاریک بود و سیاه، دوست داشتم با کسی حرف بزنم، آخرین بسته ی عدس پلوی دست پخت مامان را از فریزر در آوردم، یخ و آبجو را ریختم توی لیوان ولو شدم روی مبل به دیوار نگاه کردم. آبجو آرام است، نه غمگینت می کند نه شادت میکند، میگذارد هرجا هستی بمانی و نفس بکشی. 

روی مبل دراز کشیدم و دلم نمیخواست با کسی حرف بزنم، حرفهام را گفته بودم انگار. 

هنوز عدس پلوی مامان توی یخچال است، حرف هایی که بدرد نمی خورند توی دهنم. 

خوردن یکی از علاقه هام بود تا همین یک سال پیش، بعد همین را هم انداختم دور، به عدس پلوی مامان فکر کردم، که اگر همین یک سال پیش بود دخلش را آورده بودم، ولی الان میل م به آن نمیرود، آخ چقدر دوستش داشتم. چقدر خیلی چیزها را دوست داشتم که الان ... هوم الان برایم دیگر مهم نیستند. زمانشان گذشته. راستش خسته شده ام، از همه چیز خسته شده ام، حتی از اینکه روکش تختم را وقتی میشورم تا وقتی خودم پهنش نکنم از جاش تکان نمی خورد، از غذاهایی که اگر گرمشان نکنم، نپزمشان آماده نمی شوند، از ادویه هام، لیف کشیدنم توی حمام هم خسته شده ام. 

هر روز ... هر روز صبح تکرار میکنم فقط همین یک روز را زندگی کن. برای هیچ چی زندگی کن. برای هیچی نفس بکش. فقط همین روز را برای همین روز زنده باش.

از یادداشت های خانم پاپن هایم...
ما را در سایت از یادداشت های خانم پاپن هایم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : papenhaymo بازدید : 154 تاريخ : جمعه 23 آبان 1399 ساعت: 9:36