263

ساخت وبلاگ

آخرین مطالب

امکانات وب

آقای معروفی عزیزم

متاسفانه باید به اطلاعتان برسانم دور من پر از آدم های کون گشادی شده که همه کاری برایشان سخت است، حتی خوابیدن و بیدار شدن آنوقت وقتی از خستگی با آنها حرف میزنم انگار دارم در مورد یک مورد خیلی نادر و غریب صحبت می کنم! یکجوری با بهت به حرفهام نگاه میکنند انگار نمی فهمند چه میگویم. خب متاسفانه ذات انسان اینطوری است که همه ی کارهای خودش را خیلی مهم و کارهای دیگران را بی ارزش و بی اهمیت می بیند.

الانی که برای شما مینویسم خواستم بگویم نوشته های شما در این وانفسای درک نشدگی و رها شدگی برای من مثل یک پتوی گرم، یک کلبه ی چوبی با سوپ و قهوه ی آماده میان جنگل برفی در گرگ و میش زمستان، یک آغوش امن برای روح دربدر خاک برسرم است. من هربار از هر جا رانده می شوم میبینم پشت یکی از کتابهای شما خودم را قایم کرده ام. کاش همه مثل کتاب بودند، هرجا خسته کننده شدند و دیدی که دیگر نمیتوانی ادامه شان دهی در هر فصلی ولشان کنی به امان خدا، تاکید میکنم که برای همیشه در آن فصل ها رهایشان کنی در کتابخانه ات، اصلا بعضی ها را ببخشی به دیگران، بعضی ها را بالای تختت بگذاری هر از گاهی چند خطی شان را بخوانی دوباره بگذاری شان سرجایشان. هوم. کاش آدم ها کتاب بودند. بعضی هایشان کتابهای شما بودند، نمیشد دست از سرشان برداشت. گرم، صمیمی، امن.

از یادداشت های خانم پاپن هایم...
ما را در سایت از یادداشت های خانم پاپن هایم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : papenhaymo بازدید : 69 تاريخ : يکشنبه 1 مرداد 1402 ساعت: 22:52