271

ساخت وبلاگ

آخرین مطالب

امکانات وب

استرس زیادی را با خودم حمل میکنم. آنقدر که نمیتوانم کنترلش کنم. دل و روده ام مدام به هم میپیچد، زبانم سر میشود، حالت تهوع مداوم دارم، پاهام گزگز می کند و تمرکزی تقریبا روی هیچ چیز ندارم. حتی نمیتوانم فکر درست حسابی داشته باشم. با اینکه قرص هام را مرتب میخورم، روتینم را حفظ کرده ام، و قبل از توجه کردن به حس و حالم اول کارهام را انجام میدهم خارج از اینکه حوصله اش را دارم یا نه اما مدام با یک بار به شدت اضافی بر خورد می کنم. مثل این است که جای هفتاد کیلو بار صدوهفتاد کیلو بار را هر روز جابجا کنم. خیلی وقت ها نفسم بالا نمی آید و این حال و اوضاع دیگر خسته ام کرده. اینکه وسط خواندن دیگر نمیتوانم ادامه بدهم، وسط دیدن دیگر نمیتوانم ببینم، وسط مهمانی دیگر نمیتوانم بنشینم، وسط صحبت کردن دیگر نمیتوانم بشنوم. دوران تلخ سختیست. مدام در حال پرستاری از خودمم. مدام در حال تقلا برای بهبود شرایطم. دیگر تنها روحم نیست که بهم ریخته، بدنم هم بهم ریخته و از بیرون؟ یک آرامشی در من موج میزند! انگار علی بی غم ترین آدم دنیام.

از یادداشت های خانم پاپن هایم...
ما را در سایت از یادداشت های خانم پاپن هایم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : papenhaymo بازدید : 39 تاريخ : شنبه 25 شهريور 1402 ساعت: 15:01