275

ساخت وبلاگ

آخرین مطالب

امکانات وب

شجریان دم گوشم میخواند من رمیده دل آن به که در سماع نیایم که گر به پای در آیم به در برند به دوشم ...

مادرم سنگ کلیه دفع کرده. من یک استرس مداومی را تجربه میکنم که یک لحظه از آن خلاص نمیشوم، به طوری که به وجود همه چیز در این دنیا شک کرده ام. یاد کودکی ام می افتم، میخواستیم برویم مسافرت، شب قبلش مادرم قابلمه برنج را موقع آبکشی ریخت روی بدنش، تمام شکم و پاهایش سوخت. یا یکبار سرماخوردگی بدی گرفت تا مدتها طوری سرفه می کرد که کبود میشد و نمیتوانست نفس بکشد. در من همیشه اژیر خطر از دست دادن مادرم با کوچکترین چیزی روشن میشد. الان هم که خیلی سال از آن سالها میگذرد من همچنان حس کودکی ام را دارم. تا یک اتفاقی برای مادرم می افتد ذهنم داستان ها برای خودش می بافد و نمی دانم بعدش تنهایی با این زندگی باید چکار کنم. فکرم درمانده می شود و الان مدتهاس من نمیدانم باید چکار کنم. مادرم مدام بیمار میشود، اوضاع زندگی ام بهم ریخته است و بغض و ناامنی امانم را بریده.

از یادداشت های خانم پاپن هایم...
ما را در سایت از یادداشت های خانم پاپن هایم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : papenhaymo بازدید : 37 تاريخ : يکشنبه 2 مهر 1402 ساعت: 23:05