274

ساخت وبلاگ

آخرین مطالب

امکانات وب

1- داد زدم چرا نباید در خانه ام هم آرامش داشته باشم، دست از سرم بردار، دلم میخواهد توی خانه ام، روی تختم، همینجا تنها، خودم و خودم بخوابم، و به آرامش از دست رفته ی این مدتم فکر کردم که دستی دستی از دستش داده ام و دلم برای خلوتم تنگ شده. برای حس خودم بودن و زندگی ام و شخصی که تا قبل از همه ی اینها بوده ام. دلم میخواست داد بزنم چقدر زبان نفهمی! برو بیرون!

امیدوارم این روزهای جهنمی زودتر تمام شوند.

---------------

2- از رادیو کشتی گوش میداد، همینجور بی هدف اتوبان ها را گز میکردیم. بحث ازدواج یکی از بچه ها شد و مهاجرتش، وسطش هی نظر میداد راجع به کشتی، گفتم خب بنده خدا دوست داشت ازدواج کند، با هرکس آشنا شد نشد آخر هم به فکر مهاجرت افتاده میبینی که دارد می رود. بعد رو کردم بهش گفتم ما کی ازدواج میکنیم؟! از شنیدن صدای خودم که روی هورمون داشتم یکسری کلمات را بیان میکردم تعجب کردم! ادامه دادم اصلا ازدواج میکنیم؟ بعد بغض کردم! بعد هم گریه کردم! من همیشه گریه میکنم و راستش دلم خانه میخواهد، دلم میخواهد مادرم برایم تغذیه بگذارد ببرم سرکار! دلم میخواهد وقتی میرسم خانه صدای تلویزیون بیاید! دلم میخواهد یکی توی ماشین رادیو گوش بدهد و من در آرامش کنارش نشسته باشم.

--------------

3- گفت میبینی زندگی با دیگران چه سخت است؟ زندگی متاهلی هم همین است. یکهو یکی می آید دیگر نمی رود. میروی به دوستهات میگویی یکی آمده که نمیرود. بعد مینشینی پشت سرم حرف میزنی. گفتم همه چیز به تعامل ما دو نفر بستگی دارد، به این نتیجه میرسیم که گاهی به خلوت هم کاری نداشته باشیم. گفت قول نمیدهم. شاید یکهو پریدم وسط خلوتت.

از یادداشت های خانم پاپن هایم...
ما را در سایت از یادداشت های خانم پاپن هایم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : papenhaymo بازدید : 41 تاريخ : يکشنبه 2 مهر 1402 ساعت: 23:05