294

ساخت وبلاگ

آخرین مطالب

امکانات وب

یکزمانی بود وقتی دوستم بار و بندیلش را بست که برود شهرشان، با تمام مقاومتی که داشت اما در پذیرفتنش اتفاقی بود خوشایند، روند زندگی را پذیرفته بود، نمیخواست شمشیر بردارد و بگوید نه من می مانم هر جور که شده به هر قیمتی. این هر جور شده و به هر قیمتی را نپذیرفت. برایش هم بهتر بود. هر وقت هم که یادش میافتم برایم آدم باارزش تری است. چون پذیرفت. زندگی را با مشکلاتش و همه مخلفاتش قبول کرد و بلعید، پیاز یا گوجه اش را جدا نکرد بیاندازد دور.

ترس اتفاقات نیافتاده دارد من را می خورد، با این حال دیگر تسلیم شده ام و یکسری راه حل ها به شیوه ی دوست سابقم به ذهنم رسیده یعنی فکر میکنم بهترین راه در این زندگی کوتاه آمدن در برابر آن است. جنگیدن بیش از اندازه فقط خستگی می آورد و من آنقدر در این مدت دویده ام که کم اورده ام. الان دلم میخواهد هر چه زندگی می گوید بگویم چشم و یک راه حل ارامی برایش پیدا کنم بدون اینکه بجنگم. هر چند باب میلم آنچنان نباشد.

از یادداشت های خانم پاپن هایم...
ما را در سایت از یادداشت های خانم پاپن هایم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : papenhaymo بازدید : 35 تاريخ : پنجشنبه 4 آبان 1402 ساعت: 16:27