293

ساخت وبلاگ

آخرین مطالب

امکانات وب

سیگار را میتکانم، نمی توانم نفس بکشم، با اینکه توی بالکن ایستاده ام دارم خفه میشوم، دوباره هجوم پنیک، پاهام، دستهام، زبانم، صورتم سر میشود، میخواهم بالا بیارم، این بار چندم امروز است؟ به چه چیزهایی فکر میکنم؟ از چه چیزهایی می ترسم؟ چقدر این زندگی مگر برایم تلخ و تاریک و ترسناک میشود هر بار بدون آنکه بدانم؟ چه غلطی کرده ام؟ سیگار را خاموش میکنم، میخواهم از این باتلاق خلاص شوم. کی دیگر؟ چرا خودم را جمع نمیکنم؟ هم دشمن خودم شده ام؟ هم مواخذه گر خودم؟ هم درمانگر خودم؟ یاد برج توی پونک میافتم، کنار هم توی بالکن ایستاده بودیم، من با لباس خواب آبی، سیگار میکشیدم و به شب و چراغ ها فکر کردم، به اتاق مرتب، به لباس های آویزان توی کمد، به خاطرات خوب، درب بالکن را میبندم روی مبل مینشینم، خبری از پنیک نیست، دراز میکشم، نفس عمیق میکشم، میگویم من یک مشکلی دارم، هجوم افکار، پنیک های مکرر. نمیدانم بابتش باید چکار کنم. خسته ام کرده اند. سعی میکنم زندگی عادی ام را داشته باشم اما مثل این میماند همینطور که راه میروی موج های شدید برخورد کنند به پاهات و این برخورد ها دیگر نای راه رفتن را ازم گرفته.

میدانید عمیقا احساس میکنم گیر کرده ام و هیچکس نیست که کمکم کند، هیچکس.

و از داشتن این حس آن هم به صورت مداوم دیگر خسته شده ام. از بودن توی تاریکی و از اینکه گریه میکنم و سعی میکنم نشان بدهم همه چیز عادیست اما واقعا در درونم نیست! خسته شده ام. بنظرم آدم نیاز دارد یک زمان هایی خوب نباشد و الان همان زمان است که من اصلا خوب نیستم و دنیایم به شدت تاریک و غمگین و تار است و اصلا نه یوگا نه مدیتشن نه اهنگ های ارامبخش نه ورزش نه زود خوابیدن و روتین زندگی نه سالم غذا خوردن درستش نمیکند چون هیچ کدام از اینها در این مدت جواب نداده، در واقع اگر جواب دادنی بود تا الان روی کیس من جواب میداد که این همه روتینم را سفت چسبیده ام! من غمگینم، ناراحتم، غم زده ام چرا و به چه علتش را هم میدانم هم خیلی اش را نمی دانم اما هستم و از آن تمام این مدت طفره رفته ام. خودم را زده ام کوچه علی چپ، از در و دیوار حرف زده ام. اما با خودم اعتراف نکرده ام و این خیلی مهم است که بخودت بگویی و اعتراف کنی که حالت خوش نیست، که کسی نیست کمکت کند، که احساس میکنی به شدت تنهایی، که حرفهای حال بهم زنی را بزنی که همه میزنند و از آنها فرار میکنی. متاسفانه من در این دام افتاده ام و الان راه پس و پیشی نمیبینم فعلا، نمیدانم هم باید چه کنم. فقط امیدوارم زودتر از این مرحله عبور کنم.

از یادداشت های خانم پاپن هایم...
ما را در سایت از یادداشت های خانم پاپن هایم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : papenhaymo بازدید : 30 تاريخ : پنجشنبه 4 آبان 1402 ساعت: 16:27