حالا میلان کوندرا دست از سرم بر نمیدارد.
بازگشت
بازگشت
جادوی عظیم بازگشت!
و حالا نوبت جهالت است. روز کوندرا را می خوانم. کار میکنم و همین.
شب خوب نخوابیده ام، تمام مدت فکر کرده ام، به کارهای عقب افتاده ام، به کتاب پست نشده ای که قول داده ام، به اولین کسی که از ساختمان خارج شد و کارت خروج را زد. به تاریکی، به گوشواره ی مرواریدم که نصفه شبی شکست و از این دست به آن دست شده ام. روی تخت نشستم، یک آهنگ رندوم پخش کردم و بلند شدم رفتم سمت آشپزخانه، سوسیس و تخم مرغ از یخچال در آوردم و به خودم قول دادم امروز را با بی آر تی بیایم شرکت. سوسیس ها را انداختم توی تابه، تخم مرغ را در کاسه هم زدم، ریختم کنار سوسیس ها و بعد نوبت مسواک، بافتن موها، برداشتن میان وعده از جمله سوپ، موز، سیب، هوم بخشی از تنهایی، بخش بزرگی از تنهایی و میان رده رو به پایین بودن تکرار است. تکرار.
امروز پیشنهاد شغلی جدیدی از سمت یک مدیر دیگر در سازمان داشتم و مدیرم ردش کرد و بعد گفت به نظرم آمد تو هم ردش میکنی! و تمام.
از یادداشت های خانم پاپن هایم...برچسب : نویسنده : papenhaymo بازدید : 37