من وقت هایی که از حالت عادی خارج می شوم یاد یکسری خاطرات می افتم که یادم رفته اند، مثلا وقت هایی که سه نفره بودیم. یا یکسری خاطرات این مدلی، آنوقت است که بغض می آید بیخ ریشم. همین که ناهارها، شامها کنار هم می نشستیم، یا عصرانه می خوردیم، یا همان روز که رفتیم بالای پشت بام پاچه های شلوارمان را دادیم بالا آفتاب بخورد به پاهامان. به سیگار کشیدن با مامان،
از یادداشت های خانم پاپن هایم...برچسب : نویسنده : papenhaymo بازدید : 10